“يك كيسه مشكوك به بمب در ايستگاه پليس. به ما كمك كنيد.” در همان لحظه سلمان ايزديار يكي از نيروهاي گشت به شهبازخاني گفت: برويم. به گفته سلمان ، شهبازخاني بدون ترديد راه مي رفت ، اما در راه پرسيد: “آيا مي توانيد بمب را خنثي كنيد؟!” به گزارش كردوار نيوز ، “سلمان ايزديار” در …
منبع: سايت كردوار نيوز
چند روايت از يك فرمانده
چند روايت از يك فرمانده https://kordavar.ir/چند-روايت-از-يك-فرمانده/ كردوار نيوز Wed, 11 Aug 2021 04:25:31 0000 اخبار فرهنگي https://kordavar.ir/چند-روايت-از-يك-فرمانده/
“يك كيسه مشكوك به بمب در ايستگاه پليس. به ما كمك كنيد.” در همان لحظه سلمان ايزديار يكي از نيروهاي گشت به شهبازخاني گفت: برويم. به گفته سلمان ، شهبازخاني بدون ترديد راه مي رفت ، اما در راه پرسيد: “آيا مي توانيد بمب را خنثي كنيد؟!” به گزارش كردوار نيوز ، “سلمان ايزديار” در …
منبع: سايت كردوار نيوز
چند روايت از يك فرمانده
“يك كيسه مشكوك به بمب در ايستگاه پليس. به ما كمك كنيد.” در همان لحظه سلمان ايزديار يكي از نيروهاي گشت به شهبازخاني گفت: برويم. به گفته سلمان ، شهبازخاني بدون ترديد راه مي رفت ، اما در راه پرسيد: “آيا مي توانيد بمب را خنثي كنيد؟!”
به گزارش كردوار نيوز ، “سلمان ايزديار” در 9 آبان 1359 در محله حاجي آباد كرج متولد شد. او در نوجواني به پدرش در امرار معاش كمك مي كرد و در ميوه فروشي كار مي كرد.
در اواسط بهمن 1359 در نبردهاي چريكي با شهيد مصطفي چمران به عنوان فرمانده دسته در بازپس گيري سوسنگرد و مقابله با گشت هاي عراقي شركت كرد. در جريان اين عمل ، وي در ناحيه پاي راست و شانه زخم تركش خورد. وي در سال 1982 به عمليات بيت المقدس براي آزادسازي خرمشهر پيوست و در تيپ زرهي به عنوان فرمانده يك سيستم موشكي زرهي خدمت كرد.
در سال 1361 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشي عمومي در پادگان امام حسين (ع) يك دوره آموزشي تخصصي يك ماهه تسليحات و تاكتيك ها را گذراند. در 22 بهمن آن سال ، او با يك مراسم ساده ازدواج كرد كه نتيجه آن پسري به نام عمار بود.
سلمان در عمليات والفجر ايلكين به عنوان دستيار گردان حبيب بن مظاهر تيپ فارس شركت كرد و در مرحله دوم اين عمليات به فرماندهي اين گردان منصوب شد و در اين نبرد مجروح شد. عمل. پس از بهبودي نسبي ، حبيب بن مظاهر به عنوان جانشين گردان در عمليات والفجر 1 شركت كرد.
وي در عمليات خيبر و والفجر 8 ، در گردان پياده ، و اخيراً در عمليات كربلاي 1 ، زماني كه حضرت حمزه سيدالشهدا (عليه السلام) جانشين فرمانده گردان بود ، مثر بود. 1 ، در سال 1365 مورد اصابت تركش قرار گرفت ، شهيد شد و پس از تشييع باشكوه ، در گلزار شهداي جوادآباد كرج به خاك سپرده شد.
داستان 1 / ضدعفوني كيسه بمب
گشت ثارالله با پليس كرج تماس گرفت: “يك كيسه در كلانتري وجود دارد كه گمان مي رود بمب باشد. لطفاً به ما كمك كنيد.” در همان لحظه ، سلمان ايزديار ، يكي از نيروهاي گشتي ، به شهبازخاني گفت: برويم. به گفته سلمان ، شهبازخاني بدون ترديد دور مي زد ، اما در راه مي پرسيد: “آيا مي توانيد بمب را خنثي كنيد؟!”
به كلانتري آمدند. سلمان به سرعت به سمت كيف رفت و آن را باز كرد. داخل آن بمب بود ؛ بمبي كه هر لحظه مي تواند منفجر شود. سلمان ايزديار بمب را برداشته و راهي كوه نور در شمال كرج مي شود. او بمب را به تپه اي در حومه شهر برد ، آن را با دو سيم بست و منفجر كرد. صداي وحشتناكي در هوا مي آيد. خطر برطرف مي شود.
داستان 2 / لحظات سخت يك فرد
جنگ بيداد مي كرد و اين بار رزمندگان جزيره مجنون در مقابل دشمن قرار گرفتند. تيپ يزد القادر وارد عمل شد. هم ضرر و زيان داد. سلمان ايزديار مي گويد: “بچه ها در جزيره كشته شدند و اجسادشان جا ماند.” وارد اولين خندق مي شود ؛ فقط معلوم مي شود! “چي شد؟” ميپرسند. مي گويد: صبر كن. وارد سنگر بعدي مي شود و دوباره دست خالي بيرون مي آيد. مانند ترانشه هاي بعدي.
آنها مي پرسند: “چه اتفاقي افتاده است؟” تعريف مي كند: “من به چادر اول رفتم و چهار كودك هجده ساله را در حال استراحت ديدم. من نمي خواستم آنها را در اين كشتار دخيل كنم زيرا آنها مي توانستند در اين كشتار كشته شوند.” آنها توضيح مي دهند: “خود سلمان ، با دوشكا روي دوش ، روي بشقاب ها راه مي رفت و ما نيز با قايق از ني ها عبور مي كرديم.” سلمان اجساد را گرفت ، در دستش گذاشت و به عقب برگرداند. “شهيد سلمان ايزديار ؛ آدم يك مرد خطرناك ، ايثارگر ، ايثارگر بود.
انتهاي پيام
منبع: سايت كردوار نيوز
چند روايت از يك فرمانده